منتشرشده در 09 اسفند 1402
در سکوت شب خانه زد فریاد اما تو نشنیدی
دل به پایت افتاد آرزو کردم بعد از تو عاقل نشوم
آشنای من من غریبم بی تو با خیابان ها من رفیقم بی تو
بعد تو عمرا من دگر عاشق نشوم
تو رفتی دگر ماه و آیینه خداحافظ بغض تو سینه خداحافظ
گم شد در قلبت عشق بی ثمرم …
عشق بی خانه خداحافظ اشک بی شانه خداحافظ
باز افتاد در کوی غم ها گذرم …
چیدی گلم را از باغی که داشت آلوده ی عشق میشد
شاخه ی عشقت را در قلبم سوزاندی ولی خشک نمیشد
از تمام آرزوهایم باغ بی برگ مانده برایم
دور شدی تو برای همیشه مانده ام باز با غصه هایم
تو رفتی دگر ماه و آیینه خداحافظ بغض تو سینه خداحافظ
گم شد در قلبت عشق بی ثمرم …
عشق بی خانه خداحافظ اشک بی شانه خداحافظ
باز افتاد در کوی غم ها گذرم ...
نظرت چیه؟